ما هر روز می میریم؛ گفت و گو با یکی از قربانیان اسید پاشی
ما هر روز می میریم
گفت و گو با علی محمد رضایی یکی از قربانیان اسید پاشی
گفت و گو: زمرد زرکش
اشاره : اسید پاشی یکی از بزه هایی است که در دو دهه گذشته افزایش پیدا کرده و علل وقوع آن از جواب رد خواستگاری به یک عاشق دل خسته فراتر رفته و به هر علتی افراد برای انتقام دست به این اقدام جنون آمیز می زنند. بعد از تصویب قانون تشدید اسید پاشی که در سال ۱۳۸۹امیدهای تازه ای به وجود آمد اما هنوز مردم به عواقب، تاثیرات و هزینه های آن آگاهی ندارند و بدتر این که نوع رفتار با این قشر آسیب دیده را نمی دانند و همین امر برگشت قربانیان را به جامعه سخت تر و شاید هم محال می کند. با یکی از قربانیان اسید پاشی که حدود ۱۰ سال پیش مورد حمله با اسید قرار گرفته به گفت و نشستیم تا از زبان او شرایط و موقعیتی را که یک فرد آسیب دیده با اسید با آن درگیر است را بشنویم.
علی محمد رضایی داستانش را اینگونه شروع کرد
سال ۸۰ بعد از ورود به دانشگاه با همسرم آشنا شدم. خیلی زود به هم علاقمند شدیم اما خانواده های ما با این ازدواج موافق نبودند. خانواده من به دلیل کم سن و سال بودن هر دوی ما و عقلانی نبودن تصمیم من و خانواده ایشان بخاطر شرایط مالی و نداشتن کار ثابت من مخالفت بودند. بعد از دو سال موفق شدیم خانواده هایمان را راضی کنیم و به عقد هم در آمدیم. بعد از جاری شدن خطبه عقد و روابط آزادانه تر مشکلات ما شروع شد. ایشان دچار مشکلات روحی و روانی بسیار شدیدی بودند. یکی از این مشکلات خودزنی بود و در مقابل دیگران دستانش را تیغ می زد . بسیار شکاک و بدبین بود و به دلایل غیر واقعی مرا مورد مواخذه و بازخواست قرار می داد. من روز به روز بیشتر به تفاوت های خودمان و خانواده هایمان پی می بردم و مشکلات او هم بیشتر خودش را نشان می داد. بعد از یک سال ونیم من اعلام کردم که می خواهم جدا شوم اما متاسفانه خانواده ها مانع شدند و پس از گذشت مدتی با گرفتن مراسمی ما را به خانه بخت فرستادند. من اصلا راضی نبودم، طوری که دو سه جوان فامیل را مامور کرده بودند که مراقب من باشند که فرار نکنم. من واقعا راضی نبودم و آینده خوبی را برای ازدواجمان نمی دیدم.
بعد از ازدواج هم هر وقت حرفی می زدم که موافق میل او نبود، مرا با مهریه اش تهدید می کرد و من که می دانستم خودم از پس پرداخت مهریه به تنهایی برنمی آیم، سکوت می کردم . روز به روز خسته تر می شدم و از هم دورتر می شدیم. سال ۸۹ در آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شدم و وقتی دیدم می توانم بدون فشار به خانواده مهریه همسرم را بدهم، برای طلاق مصمم شدم و این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم که با توجه به مشکلات مانند دو انسان عاقل و بالغ از هم جدا شویم، البته او حرفی نزد و مخالفتی هم نکرد و دوهفته بعد نیمه شب بین خواب و بیداری اسید روی صورتم اسید ریخت.
۴۵ درصد سوختگی با اسید ، صورت ، گردن ، گوش و دست چپم آسیب دید و نابینا شدم . البته تا چند ماه دید کمی داشتم اما به دلیل این که به موقع معالجه نکردم ، بینایی ام را کامل از دست دادم . دو روز بعد ایشان در اداره آگاهی به جرم خود اعتراف کرد و با تمام صحنه سازی هایی که کرده بود (روی دست خودش هم اسید ریخته بود) نتوانست پلیس را فریب دهد اما دو روز بعد از بازداشت به قید وثیقه آزاد شد . از زمانی که از بیمارستان مرخص شدم خانواده اش مدام برای گرفتن رضایت به خانه ما می آمدند . قبل از این اتفاق به صورت تصادفی که بعد ها فهمیدم خیلی هم تصادفی نبوده با شخص بانفوذی آشنا شدم و توسط ایشان مشغول کار شدم. زمانی که در خانه بستری بودم ایشان به من سر می زدند و من و خانواده ام به این شخص اعتماد کامل داشتیم.
چند ماه بعد زمانی که مدت وثیقه رو به پایان بود ، خانواده آن خانم به من پیشنهاد دادند که رضایت بدهم و آنان تعهد می دهند که تمام هزینه های درمان را کامل بپردازند . پدر و مادرم مخالفت کردند و آن شخص چندین بار با من صحبت کرد و ضمانت آن خانواده را کرد و قول داد که خودش تمام هزینه درمان را از آن خانواده بگیرد و برایم بفرستد زیرا من باید برای جراحی به تهران می رفتم و به من گفت تو برو رضایت بده و خیالت راحت باشد . من هم که نمی خواستم نابینا شوم، پدر و مادرم را راضی کردم . چند روز بعد با پدرم برای رضایت به دفترخانه رفتیم . پدرم متن رضایت نامه را نخواند، من هم که چشمانم درست نمی دید و کارمند دفترخانه هم متن را برایم نخواند ، من هم چون فکر می کردم پدر و مادر این خانم به حج رفتند و افراد مومنی هستند ، همچنین آن آقا ضمانت آنان را کرده ، اعتماد کردم و رضایت نامه را امضا کردم . چند روز بعد آن خانواده من را به یزد فرستادند و یک عمل روی گردن و دست چپم انجام دادم و به شهر خودم برگشتم و باید بلافاصله برای عمل به تهران می رفتم اما دیگر نه آن خانواده و نه شخص ضامن جواب تلفن ما را دادند نه توانستیم آنان را ببینیم . یکی از دوستانم بعد از کلی سختی آقای ضامن را پیدا کرد و ایشان با خونسردی گفته بودند، آن خانواده به تعهدشان عمل نمی کنند من چه کاری از دستم برمی آید . بعد از این قضایا متن رضایت نامه را خواندیم و تازه متوجه شدیم که چه کلاهی سر ما ن رفته و از صداقت ما سواستفاده کرده اند. من در آن نامه اعتراف کرده بودم که چون متوجه شدم همسرم بی گناه است ، شکایتی ندارم و هیچ حق و حقوقی ندارم . با رضایت من آن خانم که دیگر شاکی خصوصی نداشت در دادگاه عمومی هم تبرئه شد.
سال ۹۰ هم آن خانم مهریه و نفقه اش را اجرا گذاشت و من که آن زمان کاملا نابینا شده بودم ، سه سال در دادگاه تلاش کردم تا توانستم حکم دادگاه عمومی را نقض کنم . تقاضای ابطال رضایت هم دادم که متاسفانه از نظر دادگاه جنبه قانونی نداشت ، زیرا ایشان خودشان تعهد نکرده بودند و اعتراض من به جایی نرسید . آن ضامن محترم هم به دادگاه نیامد و فقط در دادگاه آخر یک نامه فرستادند که البته آنقدر دو پهلو نوشته شده بود که دادگاه هیچ ترتیب اثری به آن نداد.
وکیل من مطمئن بود آن خانم با توجه به حکم اسید پاشی که آن زمان ۲ تا ده سال زندانی داشت ، حتما به زندان محکوم می شوند ولی در کمال ناباوری فقط به پرداخت سی میلیون جریمه نقدی محکوم شد. پس از آن به دیوان عالی اعتراض کردم و پس بررسی مجدد، متاسفانه ۵/۷میلیون هم تخفیف قایل شدند.
زمانی هم که شنیدم آن خانم در آموزش و پرورش رسمی شدند، به آموزش و پرورش استان، نامه نوشتم و مدارکم را ارائه دادم ، شخصی که می تواند روی همسرش اسید بریزد و او را نابینا کند چطور به بچه ها درس می دهد و از جوابشان بسیار حیرت زده شدم به من گفتند ما فقط می توانیم به ایشان پست مدیریتی ندهیم . نمی دانم شخصی که چنین جرمی مرتکب شده چطور می تواند راهنمای آینده سازان کشور باشد.
لحظاتی مکث کرد ، بغضش را فرو خورد و ادامه داد ، نمی دانم چه بگویم من سال ۸۹ آسیب دیدم و تا چند ماه پیش نتوانستم با نابینایی و شرایط ظاهری ام کنار بیایم . هنوز بعد از این همه سال نه خط بریل یاد گرفتم و نه از عصا استفاده می کنم . اما ایشان با این که مجرم است ، آزاد و سالم زندگی می کند و در آموزش و پرورش رسمی هم شده و آینده شغلی اش تضمین است و من باید از صفر شروع کنم و تازه الفبا یاد بگیرم، البته به دلیل این که انگشتانم هم بر اثر سوختگی آسیب دیده نمی توانم مثل سایر نابینایان خط بریل را یاد بگیرم.
آشنایی با انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی امید تازه ای برایم بود. از زمانی که با انجمن آشنا شدم و با افرادی مثل خودم صحبت کردم ، حال روحی ام بهتر شده است تا قبل از این وقتی بیرون می رفتم از ماسک و عینک استفاده می کردم اما حالا فقط عینک می زنم . به انجمن نابینایان شهرم مراجعه کردم و قصد دارم ثبت نام کنم . خیلی سخت است کسی با این که سواد دارد ، دانشگاه رفته ، دان ۲ کاراته دارد و در آزمون استخدامی پذیرفته شده یکباره همه چیز حتی چشمانش را از دست بدهد و دوباره از زیر صفر شروع کند. ما آینده شغلی خود را از دست می دهیم و برای گذران زندگی دچار مشکل می شویم مخصوصا این که هزینه های درمان و جراحی های ما زیاد و طولانی است.
اما بدتر از زخم ، درد ، جراحی های پی در پی ، هزینه های گزاف درمان ، چیزی که برای من و دوستانم طاقت فرساست ، تنهایی ، از بین رفتن آینده و برخورد نادرست مردم با ماست . بی انصافی است بعد از تحمل صدمات شدید ، درد و از بین رفتن همه چیز، مورد قضاوت هم قرار می گیریم ، قضاوت افرادی که هیچ نمی دانند و به راحتی هم فضاوت می کنند و هم حکم صادر می کنند.” چه عمل فجیعی انجام داده که به این شکل از ش انتقام گرفته یا چه گناهی کرده که خدا اینطوری مجازاتش کرده” ، بسیار دردناک است . بیشتر ما شهر هایمان را ترک کردیم و در شهر دیگر خود را گم کرده ایم . پس از رضایت فریبکارانه ، خانواده آن خانم همه جا جار زدند که دختر ما بی گناه بود و تبرئه شد و الان هم در آموزش و پرورش رسمی شده است و … و انگشت اتهام به سمت من نشانه رفت. درد خودمان کم است که باید قضاوت ها و تهمت های دیگران را هم تحمل کنیم واقعا سزاوار است.
آن خانم بعدها درخواست طلاق کردند و همه حق و حقوقشان را بخشیدند البته چون می خواستند ازدواج کنند.من مردی را در دادگاه دیدم که بخاطر کشیده ای که به همسرش زده بود ، به یک سال زندان محکوم شد، یک قاتل به اعدام محکوم می شود ولی اسید پاشان در دادگاه تبرئه و در نهایت به پرداخت جریمه محکوم می شوند . یک نفر که به قتل می رسد یک بار می میرد ولی ما هر روز می میریم.
چطور مسئولان آموزش و پرورش افراد را گزینش نمی کنند . چطور فرزندان جامعه که آینده سازان سازان فردای کشور هستند را به دست چنین افرادی می سپارند.
شرایط ما بسیار دشوار است با قانونی هم که سال گذشته تصویب شد ، البته که بسیار قابل توجه و ارزشمند است اما برای افرادی مانند من که سال ها از آسیب دیدنشان گذشته تاثیری ندارد اما نقطه امیدی است که این بزه در جامعه کمتر شود اما باید دست اندر کاران سعی کنند تا به هرطریقی که می دانند این بزه را کاهش دهند و به صفر برسانند تا انسان های بیشتری این رنج را تجربه نکنند.