آیا تغییر روسای بهزیستی استانها به بهبود خدمات تخصصی اجتماعی منجر شده است؟
در طول سالهای اخیر، تغییرات پیدرپی در سطح مدیران کل سازمان بهزیستی استانها نهتنها منجر به تحولی جدی در کیفیت خدمات تخصصی اجتماعی نشده، بلکه در برخی موارد باعث تشدید بیثباتی مدیریتی و سردرگمی در بدنه تخصصی این سازمان شده است.
اینکه هر بار با تغییر رئیس یک اداره کل، بدون چشمانداز مشخص و بدون استراتژی علمی، صرفاً شاهد جابهجایی افراد در رأس مدیریت باشیم، نهتنها ابتکار محسوب نمیشود، بلکه اتلاف منابع انسانی، فکری و مالی است. در عمل، تجربه نشان داده که این تغییرات معمولاً بدون اثربخشی ملموس در حوزههایی نظیر مددکاری اجتماعی، خدمات پیشگیرانه و حمایتهای روانی-اجتماعی صورت گرفتهاند.
یکی از مصادیق این بیبرنامگی، نادیده گرفتن ظرفیت کلینیکهای مددکاری اجتماعی در استانهاست؛ مراکزی که با مجوز رسمی فعالیت کرده و از پتانسیل تخصصی بالا در زمینه ارائه خدمات اجتماعی برخوردارند. بهجای حمایت مالی و حرفهای از این کلینیکها، سازمان بهزیستی با راهاندازی مراکز جدیدی تحت عنوان «مراکز خدمات بهزیستی مثبت زندگی» مسیر موازی و پرهزینهای را در پیش گرفت که نهتنها به ارتقای کیفیت خدمات منجر نشد، بلکه موجب کاهش انسجام و تداخل در ارائه خدمات تخصصی گردید.
این تصمیم که در دوره یکی از رؤسای پیشین سازمان گرفته شد، بیشتر بهعنوان حرکتی نمایشی و با هدف ثبت یک «تحول غرورآفرین» مطرح شد. اما اکنون که چند سال از اجرای آن میگذرد، حتی زیرساختهای مالی ابتدایی نظیر تعیین ردیف بودجه پایدار و پرداخت بهموقع حقالزحمه این مراکز نیز با مشکل مواجه است.
از سوی دیگر، هرگاه سازمان بهزیستی قصد دارد اقدامی تخصصی در حوزه مددکاری اجتماعی انجام دهد، عمدتاً به طرحهایی بازمیگردد که قبلاً نیز در مراکز خصوصی مانند کلینیکهای مددکاری اجتماعی اجرا شدهاند، مانند مدیریت مورد (Case Management). این طرحها پس از اجرا، بدون ارزیابی جامع، از اختیار کلینیکهای اجتماعی خارج شده و در سازوکار اداری دیگری مستقر میشوند، که اغلب منجر به کاهش اثربخشی و تضعیف اجرای تخصصی آنها گردیده است.
واقعیت این است که سازمان بهزیستی کشور – بهویژه در استانها – نیازمند تغییر در نگرش مدیریتی است نه صرفاً تعویض مدیران. آنچه امروز بیش از هر چیز مورد نیاز است، برنامهریزی راهبردی، تقویت مشارکت بخش خصوصی تخصصی، شفافیت در تخصیص منابع و توجه به بدنه کارشناسی و حرفهای است.
سازمانی که قرار است خدمات اجتماعی را در سطح ملی و استانی ارائه دهد، نمیتواند فقط چشمانتظار سیاستگذاریهای کلان کشوری باشد. بلکه باید در سطح استانها نیز مدیرانی جسور، آیندهنگر، و متخصص در حوزه خدمات اجتماعی بر مصدر امور باشند.
سخن پایانی
تحول واقعی در خدمات اجتماعی تنها زمانی رخ میدهد که ساختار تصمیمگیری در سازمان بهزیستی از نگاه اداری صرف به نگاه تخصصمحور و دادهبنیاد تغییر یابد. بدون چنین تغییری، هر چند سال یکبار، تغییر در مدیران استانها فقط یک رویداد اداری خواهد بود، نه آغازگر یک تحول در خدمت به جامعه هدف.
به امید روزی که تخصص، شایستهسالاری و پایداری برنامهها جایگزین آزمونوخطاهای پرهزینه امروز شود.